پسر:سلام عشقم.کجایی؟ دختر:سلام خوبی؟دارم میرم توی اتاقم بخوابم خیلی خسته ام.تو کجایی؟ پسر:توی پارکم پشت سرت لطفا دستشو ول کن!!!!
عزیزم؟ برف میانمان ریش سفیدی کرده!!! بر نمی گردی؟؟؟
حال من دیدن دارد وقتی حال تو را می پرسند....
وقتی که هیچ نگاهی زخم منو نمیدید تنها نگاه تو بود که غربتم رافهمید وقتی توی گیرو حادثه کم آوردم وقتی که با هر نفس رو دست شب میمردم قلب تو منجی این زخمی دربه درشد شب به شب گریه ها تودست توسحرشدازنفس افتادم وباتونفس گرفتم. باتوغرورم از جاده ها پس گرفتم وقتی که آسمون هم غرورم ونمیدید وقتی که هرپنجره به هق هقم میخندید وقتی کهاز سایه هازخم های کهنه خوردم توبازی سرنوشت باختم و اونا میبردند با قلب شب کشیده ات به داغ من رسیدی حتی به خاطره من ازخودتم بریدی یادم نمیره خوبم مرحم زخمم شدی یادم نرفته چقدربه پای من کم شدی نیستی ولی باز تودردم ومیدونی هرجاکه باشی بدون تو خاطرم میمونی...
وتجسمی زیبا ازخاطره ی ایثارگل های سرخ در معبد ارغوانی دل هایشان به یادگارمانده است نخستین چکه ی ناودان بلند یک احساس رادرقالب کلامی ازجنس تنفس وباغچه های معصوم یاس بر روی حجم سپید یک دفتر می ریزم وان را باهمه ی پروانه صفت های این گیتی بی انتها به آستان نیلوفری تمام دل های زلال هدیه میکنم درپناه حق نیلوفر ها مهربان وشکیبا بمانید....
ای کاش آسمان حرف کویر را می فهمیدو اشک خود را نثارگونه های خشک اومیکرد کاش آوای حقیقت آنقدرخالص بود که دلها بالبها صمیمی بود وبرای بیانش نیاز به شهامت نبود کاش آوای حقیقت آنقدر خالص بودکه دعاها قبل از پایین آمدن دست هامستجاب میشد کاش شمع عشق را در سوختن پروانه باور میکرد کاش مرگ معنی عاطفه را درک میکرد....
تا ببینم از کدامین غروب غمگین طلوع میکنی تا بگویم پرستوی عاشق چمدانهایت رابیاورد بیا که بی تو لب هایم با خنده غریب هستند بیا که بی تو دستانم سرد وخالیست بیا وبا دستان گرمت دست هایم رابگیر تا برای یکبار عشق راباهم تجربه کنیم بیا که عاشقانه منتظرت هستم مونس تنهایی من...
امشب بغض سکوت هایم ترکیده است میخواهم شهر سکوتم را برایت بنگارم التهاب روزهای بی کسیم را خاموشی شبهای بی قرارم را و آوای غمناك مرغ عشقم را پس باتمام وجودت ناله هایم را بشنو وبه خاطره بسپار لحظه های پریشانم را با کبوترهایی که شعرپرواز سرمی دهد. بخوای نیلی می بخشم با خاطره ی روزها رویش گلهای وصلت خزانم را نوید بهاری دیگر میدهم شوق سال تو دیگر گونه هایش سرخ نیست دیگر گیسوانش سیاهی را فراموش کردند گفتی وقتی می آیم که آسمان صاف باشد تا محبتم را برتو ببارانم وقتی می آیم اگه غروب دریا ساکت ساکت باشد تا عشق طوفانیم را هدیه ی قدومت سازم هنوز هم آسمان آبی است وغروب دریا غرق در سکوت...
تقدیم به چشم هایی که درراه ماندند ودل هایی که آنها را ندیدند
تقدیم به اشک هایی که غرورشان شکست و عهدهایی که کسی آنهارا نبست زندگی شیبی است عشق سیبی است و وای بر حال آنکه در عشق پای بند نظم وترتیبی است وامــــا تو: قرار نبود آن وقت های تو جیشان را با وقت های من عوض کنند قرار نبود عشق هم مانند گیلاس. بوسه.عیدی وتعطیلات تابستان اولش قشنگ باشه قرار نبود کسی سختش باشد بگوید دوستت دارم.... قرارنبود کسی به هوای شکستن دل دیگری بماندقراربودهرکس به هوای نشکستن دل خودش بماند قرار نبود هرچی قرار نیست بشه قرار تنها بد بی قراری بود پس گمان نمی کنم گناه من سنگین ترازگناه توباشد اما یقین دارم که کودك دلت کمترازپیش بهانه ی لالایی های شعرگونه ام را میگیرد مهم نیست فقط یك چیز یاد همه بماند اگر اتفاقی که نباید بیفتد افتاد برایت مینویسم خودت خواستی تقصیر من نبود زیر سایه ی امن ترین سایبان هستی دلواپس دلواپسی های یکدیگر باشیم...
هیچ چیزسخت تر از انتظار نیست آن
خدایا
ما واقعا تا چیزی را از دست ندیم قدرش را نمی دونیم ولی در عین حال تا وقتی که چیزی را دوباره بدست نیاریم نمیدونیم چی را از دست دادیم مثل توعشقم... در عرض یک دقیقه میشه یک نفر خرد کرد.در یک ساعت میشه کسی را دوست داشت.ودر یک روز میشه عاشق شد ولی یک عمر طول میکشه تا کسی را فراموش کنی... دقایقی توی زندگی هست که دلت برای کسی اونقدر تنگ میشه که میخوای اونو از رویات بیرون بکشی و توی دنیای واقعی بغلش کنی... آرزو میکنم به اندازه ی کافی شادی داشته باشی تا خوش باشی.به اندازه کافی بکوشی تا قوی باشی.به اندازه کافی اندوه داشته باشی تا یک انسان باقی بمونی وبه اندازه کافی امید داشته باشی تا خوشحال بمونی... شادترین افراد لزوما بهترین چیزهارا ندارند اونا فقط از اونچه توراهشون هست بهترین استفاده را میبرند...
بهترین دوست اون دوستی که بتونی باهاش روی یک سکو بشینی وچیزی نگی و وقتی ازش دورمیشی حس کنی بهترین گفتگوی عمرت را داشتی... اینکه تمام عشقت رابه کسی بدی تضمینی براین نیست که اون هم همین کارو بکنه پس انتظار عشق متقابل را نداشته باش فقط منتظر باش تا اینکهعشق آروم تو قلبش رشد کنه واگه اینطور نشد خوشحال باش که توی دل تو رشد کرده... دنبال نگاه ها نروچون میتونن گولت بزنن دنبال دارایی نرو چون کم کم افول میکنه دنبال کسی برو که باعث بشه لبخند بزنی چون فقط بایک لبخند میشه یه روز تیره را روشن کرد.کسی را پیدا کن که تورا شاد کنه... رویایی را ببین که میخوای.جایی برو که دوست داری.چیزی باش که میخوای باشی.چون فقط یک جون داری ویک شانس برای اینکه هرچی دوست داری انجام بدی... همیشه خودتو جای دیگران بگذاراگه حس میکنی چیزی ناراحتت میکنه احتمالا دیگران را هم آزارمیده... وقتی به دنیا آمدی توتنها کسی بودی که گریه میکردی و بقیه میخندیدن سعی کن یه جوری زندگی کنی که وقتی رفتی تنها توبخندی وبقیه گریه کنن...
یادت هست آن روزهای بهاری را شاخه ای گل سرخ برایت هدیه آوردم.
من اینجا بس دلم تنگ است.
از هیاهوی واژه ها خسته ام من سکوتم را از اوراق سپید آموخته ام آیا سکوت روشن ترین واژه ها نیست؟ همیشه در خلوت مرگ را مجسم دیده ام آیا مرگ خونسرد ترین واژه ها نیست؟ تا چشم گشودم از چشم زندگی افتادم شبی- شاید امشب زیر نور یک واژه خواهم نشست نام خونسرد معشوقه ام را بر حواس پنجگانه ام خال خواهم کوفت و هم زمان پایین آخرین برگ خاطراتم خواهم نوشت: پـــایــــان
درجلسه ی امتحان عشق من مانده ام ویک برگ سفید یک دنیا حرف ناگفتنی و یک بغل تنهایی دلتنگی... درد دل من دراین کاغذ کوچک جا نمی شود در سکوت بغض آلود قطره ی کوچک هوس سرسره بازی می کند وبرگه سفیدم عاشقانه قطره را به آغوش می کشد... عشق تو نوشتنی نیست در برگه ام کنار آن قطره یک قلب کوچک می کشم وقت تمام است برگه ها بالا.......
طبیعی:عشق تنها میکروبی است که با هیچ آنت بیوتیکی علاج ندارد... جغرافیا:عشق تنهاچیزی است که باعث جریان های طبیعی قرارنمیگیردوباعث زلزله نمی شود... تاریخ:عشق تنها کودتای است که تنها یکبار درقلب رخ می دهد می دهد... شیمی:عشق تنها اسیدی است که بر قلب اثر می گذارد... فیزیک:عشق تنها آهن ربایی است که قلب را جذب می کند... ورزش:عشق تنها توپی است که شوت نمی شود واز دروازه ی قلب خارج نمی شود... دینی:عشق تنها فرشته ای است که عاشق ومعشوق رابه هم نزدیک می کند... انشاء:عشق تنها موضوعی است که نمی شود درباره ی آن چیزی نوشت...
موی سیاه خندد برآنکس که گوید بالا تر از سیاهی رنگی نیست موی سیاه را از فراق تو کرده ام سپید تا نگویند بالاتر ازسیاهی رنگی نیست گفتی که پس از سیاهی رنگی نبود پس چرا موی سیاه من گشت سپید
گفتم نمی دانم که در قید که هستی طرفدار خدایـــی یا بت پرستـــی
من ازیک شکست عاشقانه می آیم بگذار همه برای این اعتراف تلخ سرزنشم کنند. شکست نه برای پنهان کردن است نه بهانه ی پنهان شدن. می گویند از صبح بنویس ازآفتاب ومن چگونه از خورشید بنویسم وقتی تمام وقت باران پنجره ی چشمانم راشسته است همه دلشان نقش های مثبت می خواهد وآدم های خوشحال اما من گمان میکنم این خیلی خوب است که نمی توانم ادای آدم های خوشبخت رادربیاورم. بی ستاره ام و زود با طعم معطر پائیز که حضورش تنها معجزه لحظه های تنهایی من است. قیمت وفا شاید گران تر از آن بود که بهانه ی دوست داشتن زندگیم ازعهدهی داشتنش برآید.سقف اعتماد تعمیری است مدام چکه می کند آغوش ترانه ها همچنان از عطر تن او که باید پر باشد خالی است نمی توانم باورش کنم نه رفتنش و نه ماندنش را. مهم نیست تمام سرزنش ها را می پذیرم به بهانه ی تولد حقایق غم انگیزی که درد را به درد می آورد وآتش را می سوزاند. این دل دیوانه همیشه یک پادشاه مغرور حقیقی داشته است اگرترانه ها ثمره ی تخیل بود به جنون نمی رسید اعتراضی نیست کسی که به او نمی رسد به جنون رسیده ازاوراضی است. خلاصه غم سنگینی است اگر سر نخواستن دلی دعوا باشد اماهمیشه حق با برنده ها نیست. میشود در عین بازنده بودن سربلند بود واو را از کوچه پس کوچه های دنیا گدایی کرد. قراربود حقیقت را بگویم سخت است بی علاج است دانستنش آدم را کم کم می کشد گریه ی شبانه می آورد اما همین است خبر کاملا ناگوار است و واقعی است: اون یکی را جز من داشت... سکوت می کنم تا به خاک سپردن آخرین خاکستر های آرزوی بر باد رفته ام آبرومندانه باشد گریه می کنم باشکوه مثل اقیانوس بلند مثل اورست او نمی شنود و نمی داند که ماه خوشبختی مشترک همه ی بی ستاره هاست. یک سوال کوچک می ماند برای پرسیدن از کسی که بی پاسخ ترین سؤال فکر آشفته من است: چیکارکرد این دل ساده ام که از چشـــــم تو افتــــادم
ای کسانی که مسئول دفن من هستید تابوت مرا با کفن سیاهی بپوشانید تامردم بدانند که هرچه سیاهی بود کشیدم دستانم راازتابوت بیرون بگذارید تا بدانند به چیزی که می خواستم نرسیدم چشمانم باز بگذارید تا مردم بدانند چشم انتظار بودم یک تکه یخ به روی مزارم بگذارید تا با اولین طلوع خورشید به جای مادرم اشک بریزد...
آیا شکستن قایق آرزوهایم را درمیان اقیانوس صدایت که میگفت نه شنیدی؟؟؟ آیا کشتن فریادهای بی صدایم رادر گلویم احساس کردی؟؟؟ آیا میدانی تمام خاطرات وهمه ی روزهای رفته را پرواز کردم تاتورا بجویم اما نبودی آیا می دانی تمام ورق های دفترم را به دنبال بوی پیراهنت بوئیدم اما نمی دانم تورا کجای زمان جا گذاشته ام؟؟؟
مسیر آمدن رفتن تورا آنقدر آمدم ودست خالی برگشتم که کفش هایم از التماس نگاهم شرمنده شدند
دلم می خواهد از تو بگویم ازتو بنویسم از یک صدا از یک نگاه وسپس... فلسفه ی نماندنت چه بود؟؟؟؟؟
اگه راهم این روزا ازتو یه کم دوره ببخش توی زندگی آدم یه وقتا مجبوره ببخش
من برای تو می نویسم برای توکه تنهایی هایم پراز یاد توست برای تویی که قلبم منزلگاه عشق توست
دلم تنگه... برای دعا کردن واسه نیومدن معلم... برای قرآن های اول صبح و خوندن سرود ایران اول هفته... برای خط کشی کنار دفتر مشق با خودکار مشکی و قرمز... برای تخته پاک کن وگچ های رنگی کنار تخته... ترس از سؤال معلم... برای لیوان های آبی که فلوت داشت... برای روزنامه دیواری درست کردن... دلم برای همه ی دلخوشی های کودکانه تنگ شده... مدرسه.همکلاسیهای خوبم دلم براتون تنگ شده...
با سلام.به دنیای لوکس بلاگ و وبلاگ جدید خود خوش آمدید.هم اکنون میتوانید از امکانات شگفت انگیز لوکس بلاگ استفاده نمایید و مطالب خود را ارسال نمایید.شما میتوانید قالب و محیط وبلاگ خود را از مدیریت وبلاگ تغییر دهید.با فعالیت در لوکس بلاگ هر روز منتظر مسابقات مختلف و جوایز ویژه باشید.
|
About
به وبلاگ من خوش آمدید
Home
|